۱۰ آبان ۱۳۹۳

امام حسین آزاده نبود اگر آزاده بود پیش از جنگ موه های شرمگاه خود را برای حوری های بهشتی نمی زدایید!

چون به حسین نزدیک شدند، فرمود که برای او سراپرده ای برافراشتند، آنگاه فرمان داد که اندازه ای مشک آوردند و در جامی بزرگ با آب در آمیختند. در این هنگام حسین به درون شد و نوره مالید و سر و تن بشست و بر سراسر پیگر نازنین گلاب افشاند و شادان و چابک و دمان و آراسته بیرون آممد. عبدالرحمن بن عبد ریه و بریر بن خضیر همدانی بر در سراپرده ایستاده و هریکی کوشیدند که پس از حسین، او به درون رود و خود را بپیراید و بیاراید. بیر به شوخیگری با عبدالرحمن پرداخت. عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند که این نه هنگام کار یاوه است. بریر گفت: مردمان من میدانند که من در جوانی و پیری به کار یاوه گرایشی نداشته ام، ولی از آنچه بر سرمان خواهد آمد، شاد و مژده یاب هستم. به خدا میان ما با دخترکان زیبای فراخ چشم بهشتی جز همین به جای نمانده است که ایشان با شمشیرهایشان بر ما تازند و آنگاه ما یکراست به آغوش آنان بال کشیم. چون حسین بپرداخت، این دو به درون رفتند.
تاریخ کامل، نوشته عزالدین ابن اثیر، برگردان دکتر سید حسین روحانی، انتشارات اساطیر، تهران 1382، پوشینه پنجم برگ 2235
نوره کشیدن از فرهنگ فارسی معین:
(رِ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) (عا.) مالیدن نوره به بدن ، واجبی کشیدن


چکامه ی زیبای مهدی اخوان ثالث خراسانی در مورد اسلام

خدا ما را از این الله و اهریمن رها سازد
یقین اهریمن و الله همدستند حافظ جان
همان اهریمنست الله در این شک ندارم من
گواهم ایزد و ایرانیان هستند حافظ جان
خدا کی جان و نان با شرط ایمان می دهد کس را
چرا اللهیان این را ندانستند حافظ جان؟
مهدی اخوان صالث خراسانی

اگر حسن و حسین این همه آزاده ودارای بخشش بودند پس چرا آدمکش علی ابن ابی طالب،بهمن جازویه نامور به ابن ملجم را نبخشیدند؟

گویند ،عبدالرحمن بن بن ملجم مرادی در زندان بود و چون علی رحلت فرمود که رحمت و رضوان و برکات خداوند بر او بادا،و او را دفن کردند،حسن بن علی فرستاد تا او را از زندان آوردند تا او را بکشد.در این هنگام مردم جمع شدند و نفت و بوریا آوردند تا جسدش را به آتش کشند،عبدالله بن جعفر و و حسین بن علی و محمد بن عنیفه گفتند رهایش کنید و بگذارید خود ما از او انتقام بگیریم ،عبدالله بن جعفر هر دو دست و پای او را قطع کرد و او بیتابی نکرد و هیچ سخنی نگفت ،آن گاه بر چشمان او میل گداخته کشیدند و او گفت بر چشم عمویت میل سرخ شده در آتش می کشی وشروع به خواندن سوره ی اقرا کرد و تا آخر سوره را خواند در حالی که چشمانش بیرون می ریخت ،سپس دستور داده شد زبانش را ببرند.چون شروع به این کار کرد بیتابی کرد.به او گفتند:ای دشمن خدا دست و پایت را بریدم و بر چشمت میل کشیدیم بیتابی نکردی و چون می خواهیم زبانت را ببریم بیتابی می کنی گفت:می خواهم لحظه یی در دنیا باشم و ذکر خدا نگویم و زبانش را بریدند.سپس او را در بوریایی نهادند و آتش زدند.

طبقات ،پوشینه سوم برگ 32 نوشته محمد بن سعد کاتب واقدی

حسین تازی درجنگ با ایران حضور داشته است

گویند:عثمان بن عفان سعید بن عاصی بن سعید بن عاصی بن امیه را در سال بیست و نه بر کوفه ولایت داد و مرزبان طوس به او به عبدالله بن عامر بن کریز ین ربیعه بن حبیب بن عبد شمس والی بصری نامه نوشت و ایشان را به خراسان دعوت کرد که هر یک غالب و پیروز شود خراسان را به تصرف او دهد.
ابن عامر به قصد ان دیار رهسپار شد و سعید نیز برفت ولی ابن عامر بر او پیشی گرفت و سعید به غزای طبرستان رفت.گویند که حسن و حسین دو پسر علی بن ابی طالب در این جنگ با وی همراه بودند.به قولی سعید بی آنکه از کسی فرمانی دریافت کند،از کوفه به قصد جنگ طبرستان رفت و الله اعلم.سعید طمیسه و نامنه را که قریه یی است بگشود و با پادشاه جرجان به دویست.


فتوح البلدان - ابوالحسن،احمد بن یحیا بلاذری.برگ 235-بخش فتح جرجان وطبرستان و نواحی آن