۰۵ مرداد ۱۳۹۴

بررسی خرافه قرآن در وجود دو دریای شور و شیرین.

 بارها شنیده شده که مسلمین برای اینکه معجزه‌ای از قرآن استخراج کنند، به مخلوط نشدن دو دریا، یکی شیرین و دیگری شور استناد می‌نمایند؛ در رابطه با هر خرافه پرست، قاعده کلی چنین است که همیشه محکم‌ترین دلیل علمی ایشان، خرافه ترین آن نیز خواهد بود؛ اکنون با استناد به آیات قرآن و فهم پیشینان از این آیات، به بررسی آنان پرداخته می‌شود.
قرآن می‌گوید:
     وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا (فرقان/53) و اوست كسى كه دو دريا را به سوی هم روان كرد، اين شيرينی است گوارا و این (يكى) شور  تلخ است و ميان آن دو حایل  و جداگری است جدا شده.
و در ادامه همین آیه:
وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاء بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا (فرقان/54) و اوست كسى كه از آب انسانی را آفريد و او را خویشاوندی و دامادى قرار داد و پروردگار تو همواره تواناست.
مَرَج در زبان عربی در اصل به معنی روان شدن به سوی هم، در آمیختن و درهم شدن است. (1) هرج و مرج در زبان فارسی هم به همین معنی و معادل "قر و قاتی" یا "درهم و برهم" است.
قرآن می‌گوید:
بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَّرِيجٍ (ق/5) بلکه هنگامی که حق آمد دروغ انگاشتند، پس آنها در كارى سردرگم و آشفته‌اند .
برای اینکه بهتر متوجه منظور قرآن در معنی مرج البحرین بگردیم، به آیه‌ای دیگر از قران نگاه می‌کنیم:
مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ (رحمان/19) دو دريا را كه به سوی هم روان کرد، به هم برخورد می‌کنند.
    پس مرج در این مورد به معنی روان کردن به سوی هم به قصد در آمیخته شدن است، این بدان معناست که این دو دریا در حالت عادی از هم فاصله دارند به گونه‌ای توانائی در آمیختن و روان شدن به سوی هم را ندارند، الله میان این دو را برزخ که به معنی مانع بزرگ و حایل است گذاشته و هرگاه الله اراده کرد، این دو را به سوی هم روان می‌کند تا به هم برخورد نمایند؛ قرآن در ادامه می‌گوید: 
 بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ (رحمان/20) میان آن دو حایلی است که به هم تجاوز نکنند.
 فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (رحمان/21) پس کدام یک از نعمتهای پروردگاراتان را انکار می‌کنید؟
و در جائی دیگر: 
أَمَّن جَعَلَ الْأَرْضَ قَرَارًا وَجَعَلَ خِلَالَهَا أَنْهَارًا وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِيَ وَجَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حَاجِزًا أَإِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ (نمل/61) (ایا بتها بهترند) يا آن كس كه زمين را قرارگاهى ساخت و در آن رودها پديد آورد و براى آن، لنگرها (کوهها) گذاشت و ميان دو دريا حایلی گذاشت؟ آيا خدایی همراه الله است؟ بلکه بیشترشان نمی‌دانند.
البته در تفسیر دیگری از همین آیه گفته شده که منظور دریای فارس (خلیج فارس) و دریای روم (دریای مدیترانه) است. دلیل
و حاصل این درآمیختن چیست؟ قران پاسخ این پرسش را هم می‌دهد:
يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ (رحمان/22) از آن دو مروارید و مرجان بیرون می‌آید.
   اما این دو دریا کدامند که از درآمیختن‌شان مروارید و مرجان تولید می‌شود، می‌دانیم که مروارید در بدن صدفی خاص و زمانی تشکیل می‌گردد که جسمی خارجی و ریز (در حد دانه ریگ) وارد بدنش گردد. 
پس چرا محمد گفته که مروارید از آمیخته شدن دو دریای شیرین و شور پدید می‌آید؟!
    برای پاسخ به این پرسش، ایتدا سراغ فهم مفسران قدیم قرآن از این آیه می‌رویم؛ زیرا در زمان آنان هنوز بشر دلیل علمی تشکیل مروارید در بدن صدف را نمی‌دانست؛ پس ایشان به اصطلاح امروزی اگر هم ماله کش بودند از دلیل علمی تشکیل مروارید در بدن صاف آگاهی نداشتند.
 طبری می‌گوید که منظور از دو دریائی که به سوی هم روان می‌شوند تا به هم برسند، دریای آسمان و دریای زمین است(2).
    محمد اعتقاد داشت در آسمان نیز دریائی وجود دارد که منشأ رویش ابر و باران است، این همان دریای شیرین است و دریای شور هم دریای زمینی است.
   گذشتگان اعتقاد داشتند هنگامی که باران می‌بارد، صدفها از درون دریا به سطح می‌آیند، دهنشان را باز می‌کنند تا قطره‌ای از باران بر دهنشان بیفتد و در نتیجه درونشان مرواید تشکیل گردد (مراورید سخت شدن همین قطره در بدن صدف است)؛ فهم پیشنیان از آیه نیز دقیقا همین موضوع است.
     طبری (3)، فخر رازی (4)، ابن کثیر (5)، بغوی (6) و قرطبی (7) که از بزرگترن مفسران قرآن هستند، می‌گویند که محکم‌ترن قول در تفسیر آیه این است که در جهان دو دریا وجود دارد، یکی در آسمان و دیگری در زمین و تشکیل صدف از باریدن باران در دریا و بر دهن صدفی است که به سطح آمده است.
سعدی، دل روشنت صدف وار     هر قطره که خورد گوهر آورد.
=========================================================
(1) مرج الشیء بالشیء؛ خلطه به. (معجم الرائد)
و الله الذی خلط البحرين فامرج احدهما فی الاخر وافاضه فيه؛ و اصل المرج الخلط ، ثم يقال للتخليه مرج؛ لان الرجل اذا خلى الشیء حتى اختلط بغيره، فكانه قد مرجه  و منه الخبر عن النبی ، و قوله لعبد الله بن عمرو  كيف بک يا عبد الله اذا كنت فی حثاله من الناس، قد مرجت عهودهم و اماناتهم و صاروا هكذا وشبک بين اصابعه؛ يعني بقوله قد مرجت  اختلطت  ومنه قول الله : في أمر مريج  ای مختلط  و انما قيل للمرج مرج من ذلک، لانه يكون فيه اخلاط من الدواب  و يقال: مرجت دابتک ای خلیتها تذهب حيث شائت. (تفسیر طبری )
 (2) مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لا يبغيان؛ قال بحر فی السماء  و بحر في الارض 
... سعيد ابن جبیر فی قوله مرج البحرين يلتقيان؛ قال "بحر في السماء و بحر فی الارض". ...عن ابن عباس فی قوله مرج البحرين يلتقيان؛ قال "بحر فی السماء و الارض يلتقيان كل عام" .
نقل از تفسیر بغوی: بحر السماء و بحر الارض يلتقيان کل عام  (تفسیر بغوی)
(3) و اولى الاقوال فی ذلک عندی بالصواب قول من قال: عنی به بحر السماء و بحر الارض؛ و ذلک ان الله قال  يخرج منهما اللؤلؤ والمرجان، و اللؤلؤ و المرجان انما يخرج من اصداف بحر الارض عن قطر ماء السماء فمعلوم ان ذلا بحر الارض و بحر السماء . (تفسیر طبری)
(4) ان الصدف لا يتولد فيه اللؤلؤ الا من المطر وهو بحر السماء . (تفسیر فخر رازی)
 (5) ما سقطت قطره من السماء فی البحر، فوقعت فی صدفه الا صار منها لؤلؤه و كذا قال عكرمه وزاد "فاذا لم تقع فی صدفه نبتت بها عنبره وروی من غير وجه عن ابن عباس نحوه. 
ابن عباس قال  اذا امطرت السماء، فتحت الاصداف فی البحر أفواهها، فما وقع فيها  يعني  من قطر، فهو اللؤلؤ.
إسناده صحيح، و لما كان اتخاذ هذه الحليه نعمه على اهل الارض، امتن بها عليهم فقال فبأی آلاء ربكما تكذبان(تفسیر ابن کثیر)
(6)  اذا امطرت السماء فتحت الاصداف افواهها، فحيثما وقعت قطره كانت لؤلؤه. (تفسیر بغوی)
(7)  ان نواه كانت فی جوف صدفه، فاصابت القطرا بعض النواه و لم تصب البعض، فكان حيث اصاب القطره من النواه لؤلؤه وسائرها نواه و قيل "ان العذب و الملح قد يلتقيان، فيكون العذب كاللقاح للملح ، فنسب اليهما كما ينسب الولد إلى الذكر والأنثى وإن ولدته الأنثى ، لذلك قيل: 
انه لايخرج اللؤلؤ الا من وضع يلتقيی فيه العذب و الملح. وقيل المرجان عظام اللؤلؤ و كباره؛ قاله علی وابن عباس رضي الله عنهما. و اللؤلؤ صغاره. و عنهما أيضا بالعكس ان اللؤلؤ كبار اللؤلؤ و المرجان صغاره، و قاله الضحاك و قتاده. وقال ابن مسعود و ابو مالک "المرجان الخرز الأحمر.  (تفسیر قرطبی)