۱۸ فروردین ۱۳۹۴

باز کردن سینه محمد بدست و پر کردن آن از خرد و عقل

روزی زمانی که من و برادر ناتنی ام از گوسفند و شتران در بیابان مراقبت می کردیم،دو مرد سفید پوش که یک لگن طلایی پر از برف در دست داشتند به سوی من آمدند،مرا گرفتند ،بدنم را باز کردند،قبلم را از بدن خارج نمودند و آنرا چاک زدند و لخته خون سیاهی را از آن درآوردند آنرا دور انداختند.سپس قلب و بدنم را با برف به گونه کامل شستشو دادند ،آنگاه یکی از آنها به دیگری گفت:))او را در برابر ده نفر از افراد قبیله اش وزن کن.((او این کار را انجام داد و گفت،وزن من از آن ده نفر سنگین تر بوده است.سپس اولی گفت:))اکنون او را در برابر یکصد نفر از افراد قبیله اش وزن کن.((باز هم وزن من از آن یکصد نفر هم بیشتر بود.آنگاه گفت)):اکنون او را در برابر یکهزار نفر از افراد قبیله اش وزن کن.((و چون وزن من باز هم بیشتر از آنها در آمد،اولی گفت)):کافی است ،او را رها کن،زیرا اگر او را در برابر تمام افراد قبیله اش نیز وزن کنی،باز هم او سنگین تر از آنها خواهد بود.
Quoted by Koelle,Mohammed and mohammedanism 40
صحیح البخاری،جلد اول،شماره 254:ابوذر روایت کرد که محمد پیامبر الله اظهار داشت،هنگامی که من در مکه بودم،سقف اتاق خانه ام برداشته شد و جبرئیل در اتاق فرود آمد و سینه مرا پاره کرد و آنرا با آب زمزم شستشو داد.سپس محتویات یک سینی طلایی را که پر از خرد و ایمان بود،در سینه ی من ریخت و پارگی آنرا بست.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

توجه:فقط اعضای این وبلاگ می‌توانند نظر خود را ارسال کنند.