قتل عصماء دختر مروان.
در یثرب
(مدینه)، محمد تعدادی از مردم را کشت. یکی از آنها عصماء بنت مروان بود. جرم او
این بود که علیه محمد به دلیل اینکه مرد دیگری به نام ابوعفک را کشته بود سخن
گفته بود. محمد به دنبال رنجیده خاطر شدن از وی، به یارانش دستور داد که او را نیز
بکشند. عصماء در هنگام خواب توسط مسلمانان کشته شد.
بعد از اینکه محمد به یثرب آمد، به مرور زمان به قدرتش افزوده شد.
البته تعدادی از افراد، از یهودیان و اعراب، با او به مخالفت برخاستند. محمد با
روشهای مختلف آغاز به خاموش کردن مخالفان خود کرد. یکی از این روش ها این بود که
آنها را میکشت.
محمد تعدادی
دشمن و منتقد داشت، برخی از آنها خطرناک بودند، و بقیه آدمهای عادی بودند که در آن
منطقه زندگی میکردند و دیدگاهی منفی نسبت به محمد داشتند. آنها تنها نظرات شخصیشان
را اعلام میکردند.
تک تک آنها توسط
عهدنامه ها، دسیسه ها و ترورهای آشکار با قدرت گرفتن محمد در مدینه خاموش شدند،
دست آخر او ارباب منطقه بود. محمد میدانست که طرفدارانش او را دوست دارند و حاضرند
برایش بمیرند. آنها در دسترس او بودند و آماده بودند که امیال او را تحقق بخشند.
سیرت رسول الله
از )سیرت رسول الله (ترجمه آلفرد
گیلوم «زندگی محمد» صفحات 676 و 675، متن اصلی عربی این قسمت از سیرت رسول الله در اینجا و اینجا قرار دارد، این قسمت در
ترجمه فارسی به هر دلیلی وجود ندارد.
غزوة عمير بن
عدي الخطمي برای کشتن عصماء بنت مروان. عصماء از بني أمية بن زید بود، وقتی ابوعفک کشته شد، او
ابراز انزجار کرده بود. عبد الله بن الحارث بن الفضيل گفته است که وی با یکی از
مردان بنی خطمه به نام یزید بن زید ازدواج کرده بود. عصماء در نکوهش اسلام و
طرفدارانش سروده بود:
چکامه
حسان در رد او:
بنو وائل وبنو واقف و خطمة>>
فروتر از بنی خزرج هستند.
وقتی که او در زار زدنهای خود، آهی جانسوز میکشید
مرگ در حال پیش آمدن به سوی او بود
او مردی اصیل و باریشه را استهزاء کرد
مردی که در آمدنش و رفتنش نجیب است
قبل از نیمه شب مردی او را از خون خود رنگین کرد
و با اینکار خود مرتکب هیچ
گناهی نیز نشد.<<
وقتی رسول آنچه او گفته بود را شنید، گفت «چه کسی مرا از دست دختر
مروان رها خواهد ساخت؟» عمير بن عدي الخطمی که در آنجا بود اینرا شنید، و آنشب به
منزل او رفت و وی را کشت. صبح روز بعد نزد محمد آمد و آنچه انجام داده بود را برای
محمد بازگفت، محمد گفت «ای عمیر تو به الله و رسولش کمک یاری رسانده ای»، وقتی عمر
پرسید که آیا هیچ تنبیهی برای آنچه او کرده است خواهد بود؟ پیامبر گفت «دو بز نیز
بخاطر او به یکدیگر شاخ نخواهند زد» (یعنی هرگز مشکلی برای او پیش نخواهد آمد)، پس
عمیر به نزد مردم خود بازگشت.
در آنروز در
میان بنو خطمة اغتشاشات زیادی پیرامون مسئله دختر مروان پیش آمده بود. او پنج پسر
داشت و وقتی عمیر از طرف پیامبر به نزد آنها رفت، گفت «ای فرزندان خطمه، من دختر
مروان را کشتم، اکنون اگر میتوانید در برابر من مقاوت کنید، مرا منتظر نگذارید»،
این اولین روزی بود که اسلام در میان بنی خطمه قدرتمند شد. پیش از آن کسانی که
اسلام را پذیرفته بودند، دین خود را مخفی میکردند. نخستین کسی که در میان آنها
اسلام را قبول کرد عمیر ابن عدی بود که به «خواننده (کسی که میتواند متنی را
بخواند)» معروف بود، وعبد الله بن أوس بن ثابت. روز بعد از مرگ عصماء بنت
مروان مردان بنی خطمه مسلمان شدند، چون قدرت اسلام را دیدند.
(1) بیت اصلی به عربی «باست بني مالك والنبيت، وعوف وباست بني الخزرج»
است، این بیت نوعی دشنام در عبری است که مترادف فارسی برای آن وجود ندارد، به همین
دلیل ترجمه تحت اللفظی برای آن آورده شده است. دکتر مسعود انصاری این دشنام را به
«گاف» ترجمه کرده اند و آلفرد گیلوم آنرا به «I despise» به معنی «من
خوار میشمرم»، ترجمه کرده اند.
(2)
نام دو قبیله که اصلیت
یمنی داشتند.
پایان سیره ابن
هشام
کتاب الطبقات ابن سعد
ترجمه «کتاب
الطبقات» نوشته ابن سعد ترجمه انگلیسی توسط S. Moinul Haq، پوشینه دوم برگ 31.
متن اصلی به زبان عربی را میتوان در اینجا یافت.
سریه عُمیر بن عُدَی
پس از پنج شب پیش از به پایان
رسیدن ماه رمضان، در ابتدای 19 امین ماه پس از هجرت رسول الله سریه عمير بن عدي بن
خرشة الخطمي برای کشتن عصماء بنت مروان از بني أمية بن زيد اتفاق افتاد. عصماء
دختر یزید بن زید بن حصن الخطمی بود، او به اسلام ناسزا میگفت، به پیامبر توهین
میکرد و مردم را علیه او بر می انگیخت. او چکامه هایی را می سرود. عمیر بن عدی در
شب به طرف او رفت و به خانه او وارد شد. فرزندانش کنار او خفته بودند، او در حال
شیر دادن به یکی از فرزندانش بود. عمیر بن عدی با دستهایش او را لمس و جستجو کرد و
فرزندش را از او جدا کرد زیرا عمیر نابینا بود. او شمشیرش را در سینه عصماء فرو
کرد تا جایی که شمشیر از پشت او بیرون زد. سپس نماز فجر را با پیامبر در مسجد
خواند. پیامبر خدا از او پرسید، آیا تو دختر مروان را کشتی؟ او گفت آری «آیا چیزی
در انتظار من است؟» پیامبر گفت «نه، دو بز نیز بخاطر او به یکدیگر شاخ نخواهند
زد». این کلامی بود که از پیامبر شنیده شد، پیامبر عمیر را «بصیر» (بینا) نامید.
]پایان نقل قول
از ابن سعد[
از یکی از علمای معاصر اسلام:
از علی دشتی
«23» سال، مطالعه ای بر زندگانی محمد، (3) صفحه 116 (100 انگلیسی):
پیر مرد صد و بیست ساله ای به
نام ابو عفک به جرم آنکه متلکی گفته و پیغمبر را در شعری هجو کرده بود، به دست
سالم بن عمیر [بن عدی] و به دستور حضرت رسول که فرمودند ((من لی بهذا الخبیث))
کشته شد و در پی آن عصماء دختر مروان که قتل آن پیر مرد او را به گفتن ناسزایی درباره
پیغمبر کشانیده بود ، به قتل رسید.
[پایان نقل قول ازعلی دشتی]
حال بیایید این
اطلاعات را در کنار یکدیگر بگذاریم تا به نتیجه ای برسیم،
محمد ابوعفک را
کشت (جزئیات را در نوشتاری با فرنام ابوعفک) را میکشد، عصماء
بر علیه این عمل شریرانه محمد سخن میگوید. او هم قبیله ای های خود را تشویق میکند
تا علیه محمد اقدامی بکنند. وقتی که محمد میشنود او چه گفته است، دستور قتل او را
نیز صادر میکند.
در نگاه نخست
این منصفانه به نظر میرسد، عصماء واقعا داشت مردم را تشویق میکرد تا پیامبر را
بکشند. این کاملاً منطقی است که محمد از پیام عصماء دل آزرده شود.
اما بیایید
نگاهی عمیق تر به قضیه بیاندازیم و ماجرا را در زمینه ارتباط عصماء با قبیله اش
باز بینی کنیم.
1) نخست اینکه
قبیله او زیر سلطه محمد نبود. ممکن است آنها با محمد عهدنامه ای داشتند و همچنین
ممکن است که عهدنامه ای در کار نبوده باشد. در این زمان نویسنده این نوشتار
نمیداند که آیا میان محمد و بنی خطمه عهدنامه ای بوده یا نه. به هر حال این زن
آزاد بود که عقیده اش را ابراز کند. اگر عهدنامه ای وجود داشت و او مفاد عهدنامه
را اینگونه زیر پا گذاشته بود، محمد میتوانست به رؤسای قبیله اعتراض کند، و آنها
او را به سکوت وا میداشتند.
2) نکته قابل توجه
دیگر در این ماجرا این است که محمد به عبیده میگوید «دو بز نیز بخاطر او به یکدیگر
شاخ نخواهند زد» یعنی هیچکس اهمیتی به مرگ او نخواهد داد (البته محمد فرزندان
عصماء را به شمار نیاورده است).
همچنین توجه
داشته باشید که افرادی از قبیله او از پیش مسلمان شده بودند، مطمئناً کسی به حرف
او جامه عمل نمیپوشانید.
نکته اینجاست:
اگر هیچکس به کشته شدن او اهمیت نمیداد، پس کسی نیز اهمیت نمیداد که او چه میگفته
است. مردمان او از پیش میدانستند که محمد ابو عفک را کشته است، آنها به مرگ ابوعفک
نیز اهمیتی ندادند. حتی در این زمینه، کسی به کلام او برای دعوت به کشتن محمد گوش
نمیداد، زیرا محمد رهبر گروهی قدرتمند از مردم بود. هیچ یک از هم قبیله ای های او
حاضر نبودند جان خود را بخاطر چکامه های او به خطر بیاندازند.
نتیجه آنکه
عصماء دختر مروان تهدیدی مشروع برای محمد نبود.
یایید اتفاق مشابهی را
بررسی کنیم. در خاور میانه، مسلمانانی وجود دارند که آمریکا را شیطان بزرگ
میخوانند. این مسلمانان شعارهای خشن میدهند و نابودی آمریکا را بعنوان یک آرزو
بیان میکنند. بسیار اتفاق افتاده است که گروه های زیادی از این مردم جمع شده اند و
فریاد مرگ بر آمریکا، مرگ بر بوش و مرگ بر ریگان یا مرگ بر کسان و چیزهای دیگر سر
داده اند. حال اگر امریکا، ریگان یا بوش یا هرکس دیگر قرار بود از استانداردهای
محمد استفاده کند و همچون او رفتار کند باید حداقل به دلیل این شعارها اقدام به
کشتن تعداد اندکی مسلمان می نمود. اما ما میدانیم که شعارهای یک عده افراد کم مغز
و تحریک شده، مجوز استفاده از خشونت علیه آنها را به کسی نمیدهد. راه های بهتری
برای برخورد با انتقادها و منتقدین وجود دارد. بسیار پیش می آید که متاثر از
جوانی، جوانان چیزهایی میگویند و اعمالی را بصورت نمادین انجام میدهند که واقعا
قصد انجام آنرا ندارند، یا توانایی انجاک دادن آنها را ندارند.
پس محمد چرا واقعاً از
مسلمانان خواست که عصماء را بکشند؟
بصورت یک پرسش چند
گزینه ای با این پرسش روبرو شویم:
الف) محمد باور داشت که
او یک تهدید واقعی برای جانش است، پس دستور مرگش را داد.
ب) محمد از اشعار او
آزرده شده بود و میخواست که او را خاموش سازد.
ج) خدا به محمد گفت که
این زن را بکشد.
آشکار است که پاسخ درست
ب است. او محمد را نترسانده بود، او رئیس قبیله اش نبود، او مقدار کمی نفوذ داشت و
یا اصلاً هیچ نفوذی نداشت. او تنها همچون یک زخم زبان زن برای محمد به شمار میرفت.
اگر خدا به محمد میگفت که باید او را بکشد، محمد ادعای دریافت وحی میکرد و میگفت
«ای مسلمانان بروید و عصماء بنت مروان را بکشید». و این خواهش او به سرعت توسط
مسلمانان اجرا میشد. اگر اینگونه میبود مسلمانان در روز روشن به او حمله میکردند
نه اینگونه ناجوانمردانه و در شب.
تنها پاسخ درست میتواند
این باشد که محمد توسط کلمات این زن آزرده شده بود و میخواست او را برای همیشه خفه
کند.
1) آنچه بیش از هرچیزی برای من در مورد اسلام هراس
آور است، جایگاه اسلام در استفاده از خشونت بعنوان چیزی مورد پسند و اراده خدا است.
عمیر مثال بسیار کاملی
از این واقعیت است. او یک مرد مسلمان و دوست محمد است، و بنا بر دستور محمد رفتار
میکند. او زیر پوشش شب به خانه زنی میرود، بر سر زن در حالی که در بسترش در کنار
فرزندانش خوابیده است می ایستد، و او را با وارد کردن شمشیرش در بدن او میکشد.
بعد از این عمل
وحشتناک، محمد به او میگوید که او «به خدا و رسولش یاری رسانده است». اگر الله
واقعا توسط این زن تهدید شده بود، من فکر میکنم که خودش میتوانست این زن را بکشد،
شما چطور؟ آیا الله به مردانی که شباهنگام همچون ماری برای کشتن یک زن خوابیده
میخزند نیاز دارد؟
2) علاوه بر این، اسلام واقعا چگونه دینی است؟
بلافاصله پس از اینکه «عمیر عصماء را میکشد» به نزد خانواده اش میرود و آنها را
استهزاء میکند! او در صورت فرزندان کم سن و سال عصماء که مادرشان تازه کشته شده
میخندد و آنها را تمسخر میکند که قدرتی ندارند و نمیتوانند هیچ کاری علیه او انجام
دهند. دوباره به نقل قول نگاه کنید.
او پنج پسر داشت و وقتی عمیر از طرف پیامبر به
نزد آنها رفت، گفت «ای فرزندان خطمه، من دختر مروان را کشتم، اکنون اگر میتوانید
در برابر من مقاوت کنید، مرا منتظر نگذارید»
3) من همچنین باید از اعراب غیر مسلمان زمان محمد
انتقاد کنم. آنها ارزشی برای جان یک انسان قائل نبودند. در این واقعه یکی از
زنانشان کشته شده بود، و بجای اینکه از این واقعه برآشفته شوند، آغاز به اسلام
آوردن کردند زیرا «قدرت اسلام را دیدند».
4) همانند نگاهی دوباره که رفتار عمیر داشتیم باز،
نگاهی دوباره به آنچه مسلمانان «قدرت اسلام» نامیده اند بیاندازیم:
این
اولین روزی بود که اسلام در میان بنی خطمه قدرتمند شد. پیش از آن کسانی که اسلام
را پذیرفته بودند، دین خود را مخفی میکردند. نخستین کسی که در میان آنها اسلام را
قبول کرد عمیر ابن عدی بود که به «خواننده (کسی که میتواند متنی را بخواند)» معروف
بود، وعبد الله بن أوس بن ثابت. روز بعد از مرگ عصماء بنت مروان مردان بنی
خطمه مسلمان شدند، چون قدرت اسلام را دیدند.
آیا قدرت اسلام به این است که شباهنگام به زنی بیپناه که در حال
خواب است حمله کنند و او را بکشند و از این ماجرا آسوده خارج شوند؟
آیا در اسلام
کسی که بزرگترین شمشیر را دارد از طرف الله است؟
تا آنجا که من
میدانم تنها کسانی که به اینگونه قدرتمندی احترام میگذارند، گروه های
تبهکاری و مافیایی هستند، که شب میروند و مردم را در حال خواب میکشند.
1)
محمد واقعاً چگونه مردی بود؟ آیا او واقعا باید از هوادارانش
میخواست که مادر پنج فرزند را بکشند؟ زنی که تهدیدی مشروع برای او نبود؟
2)
چرا محمد خود او را نکشت؟ چرا در هر بار محمد از آدمکشانش میخواهد
که کارهای مربوط به قتل هایش را برای او انجام دهند؟
3)
به این جنبه سیاه اسلام نگاه کنید، این اسلامی است که محمد داشت.
وقتی بنیانگزار این دین زنی بی پناه را در شب به دلیل مخالفت لفظی اش با او میکشد،
چگونه میتوان این دین را توصیف کرد؟
4)
حال «حقوق زنان» و «حقوق بشر» در کجای اسلام است؟ اگر محمد آزادی
بیان را از دیگران گرفت، این چه واقعیتی را در مورد اسلام به ما نشان میدهد؟ آیا
این دقیقاً انعکاس آن چیزی نیست که امروزه در کشورهای اسلامی وجود دارد؟ چرا هرچه
مسلمانان کشوری بنیادگرا تر میشوند و به بنیادهای اسلام بیشتر چنگ میزنند حقوق بشر
ابتدایی در آنجا بیشتر زیر پا له میشود؟
5)
آیا این محمد واقعاً کسی است که شما بتوانید به او اعتماد کنید؟
ما میدانیم که در هر دینی چیزهای خوب و بد هست، اما این موضوع،
مسئله ای کاملاً متفاوت است، این عمل از کسی که اسلام را آغاز کرده است سر زده
است. اسلام بر اساس کردار و گفتار محمد بنا شده است. در اینجا میبینیم که محمد زنی
را بگونه ای وحشیانه میکشد. این زن کشته شد چون علیه محمد سخن گفته بود و خاری در
چشم محمد بود اما تهدیدی علیه محمد به شمار نمیرفت. محمد همچنین حقی نداشت که او
را بکشد. او کارها را به دست خود گرفت و او را کشت. محمد احساس کرد که با این کار
خود به خدا کمک میکند، او هیچ احساس گناهی نکرد، و هیچ نشانی از پشیمانی و توبه
نیز از او دیده نمیشود.
عیسی مسیح آنانی را که بدون توبه قتل میکنند محکوم کرده است «بیرون
سگ ها قرار دارند، فاسدان، جادوگران، زناکاران، قاتلان، بت پرستان، دروغگویان و
متقلبان، به شهر راه نخواهند یافت» (مکاشفه 22:15) محمد در این دسته بندی قرار
میگیرد، محمد چگونه میتواند پیام آور واقعی این خدا باشد؟
برداشته
شده از سایت زندیق
لینک
جستار
http://zandiq.com/2009/09/07/terror-asma-bint-marwan/